خاطرات نامزدیمان
آن اوایل نامزدیمان بود و خوب میدانست غروری که از سر و کول من بالا میرود اجازه نمیدهد مدام از پدرم که البته وقتی لب تر میکردم مبلغ خیلی زیادی برایم پول میفرستاد ، پول بگیرم . من که در کلاس های کنکور ریاضی تدریس میکردم به او که در شرکت مهندسی کار میکرد قول داده بودم یک سال دیگر وضعمان خیلی خوب میشود . البته دلیلی برای قول دادنم نبود چون خودش با میل خود قبول کرده بود تا پزشک شدن من کمی سختی ها و بی انصافی های اوضاعمان را تحمل کند . آن روز ها بهترین روزهایمان را تجربه میکردم . هر دو اوضاع مالیمان را بدتر از چیزی که بود جا میزدیم و انگار این شرایط خوشحالمان هم میکرد . مسابقه ی کی چند تا پول دارد مسخره ترین و شاد ترین مسابقه ی تمام عمرمان بود . صبح تا شب به این فکر میکردیم اولین سوپری پول هایمان را خرده کنیم تا پیروز مسابقه باشیم . یادم هست در کافه ی بالای شهر پشت میز نشسته بودیم و جلوی چشم همه پول هایمان را از جیب هامان روی میز ریختیم و شروع کردیم به شمردن . من 11 تا پول داشتم و او فقط 8 تا . چیزی نمانده بود همان جا به مناسبت بردنم روی میز قر بدهم . یادش بخیر . آن قدر برد و باخت هایمان جذاب بود که برایمان پشیزی اهمیت نداشت چقدر میتواند دردناک باشد که دو نفر در دوران نامزدیشان روی هم رفته 11 تا پانصد تومانی و 8 تا هزار تومانی داشته باشند .
لینک : از موضوعات مرتبط ساعت شماطه دار را هم دوست داشتید بخوانید .
- ۹۳/۰۳/۰۵