ساعت شماطه دار
خورشید طلوع کرده باشد و ساعت شماطه دار طلایی رنگ روی میز شروع کند به سر و صدا کردن . من خودم را به کوچه ی علی چپ بزنم و سرم را تا گردن زیر بالش فرو کنم و آرزو کنم یک نفر این لعنتی را خفه کند . چند ثانیه بعد تخت کمی تکان تکان بخورد و من متوجه شوم که تو بیدار شده ای . باز خودم را بزنم به کوچه ی علی چپ و خوشحال باشم که الان یک نفر دهان این ساعت را میبندد . دو سه ثانیه بعد از قطع ساعت از همان کنار میز یا صدای آرام و ملایم میگویی : هر ثانیه دیرکرد یک لقمه کمتر . میدانی که . به فکر شکمت باش مرد جوان . من هم زیر لب یواشکی بگویم : تا اطلاع ثانوی هیچ چیز و هیچ کس نمیتواند مرا از این تخت خواب بیرون بکشد . صدای قدم هایت که دارند تو را از در بیرون میبرند چشمان مرا سنگین تر میکنند . سفت و محکم به تخت چسبیده ام که آن صدایی که نباید را میشنوم . از روی تخت خودم را پرت میکنم پایین و می آیم کنارت صندلی میگذارم مینشینم و با دهان خشک و چشمان پف کرده و صدای نخراشیده میگویم : من عاشق پیانو زدنت هستم دختر جوان .
لینک به : تو چقدر ساده شگفت انگیزی
- ۹۳/۰۲/۲۸