حماقت شیرین
احساس پوچی میکنم . این از آن جمله باکلاس هایی نیست که هم سن و سال هایم وقتی دلشان میگیرد و یا با ننه شان جنگشان میشود و یا شکست عشقی میخورند به ذهنشان خطور میکند . اتفاقا اصلا هم با کلاس و جذاب نیست . آن قدر ترسناک است که دیشب را بدون ترس از تاریکی و روح و اجنه و با وجود صداهای مبهم اطرافم خوابیدم . سخت نبود . فقط با خودم گفتم ترس از این ها در مقابل ترس از پوچی اصلا به چشم می آید ؟! دیدم نه ، راحت خوابیدم . این نه از آن احساس های زود گذر است . برای رسیدن به این بدبختی کتاب ها خوانده ام و فکر ها کرده ام ! از جنس همان پوچی هایی ست که دکتر شریعتی در همین سن و سال ها به آن رسید و صادق هدایت برایش مرد . دلم یک جهل مطلق میخواهد . یک بیشعوری جالب . یک نفهمی قشنگ . زندگی برای احمق ها باید خیلی شیرین باشد .
بی ربط : تا اواسط اسفند که علوم پایه برگزار میشه من خیلی گرفتارم . هر تاخیری رو پیشاپیش ببخشید .
- ۹۳/۱۰/۰۴