معرفی کتاب(نویسنده مهمان : maryam kh)
گاهی خسته می شوم ار این نفس های تکراری... از این دویدن و نرسیدن ها... از اینهمه آرزو که برای آینده ام دارم..
چند روز پیش قدم می زدم و اشک می ریختم که چرا هنوز خودم را نشناخته ام چرا نمی توانم تشخیص دهم که چه می خواهم طوری عذاب می کشم که نه می توانم به کسی بگویم نه می توانم به تنهایی از پسش برآیم یک دفعه چشمم به تابلویی افتاد که نوشته بود نمایشگاه کتاب!
دوست همیشگی ام کتاب... شاید می توانست مرهمی برای دردم باشد شاید بین نویسنده ها کسی بود که دردی شبیه دردم را ترسیم کند و شاید راه جنگیدن را کشف کرده باشد راهی که من مدت هاست به دنبالش می گردم.
همین که وارد شدم کتابی با زیبایی جلدش مجذوبم کرد یک جلد سفید با نقش های سبز و طلاکوبی شده از دور نمیشد اسمش را ببینم طوری چشمم را گرفته بود که انگار در آن نمایشگاه هیچ کس و هیچ کتاب دیگری وجود نداشت یک راست به سمتش راه می رفتم با قدم های آکنده از ترس!
ترس اینکه نکند یک وقت رمانی باشد سراپا سرشار از عشق! چیزی که من از آن فرار می کنم! کتابی که پسندیده بودم زیر چندین کتاب گنجانده شده بود اما نمی دانم چرا همین که از در وارد شدم با چشم هایی پر اشک فقط همان را دیدم بالاخره توانستم بیرونش بکشم و ببینم اسمش چیست تا نام کتاب را خواندم شوکه شدم روی کتاب نوشته بود"قرآن کریم"
چطور فراموش کردم کتابی را که مرهم تمامی دردهاست! بازش کردم و همان جا سوره حمد را خواندم تا سپاسی باشد از خدایی که حتی راضیست برای فراموشی های بنده اش گاهی حتی خودش را یادآوری کند با آنکه هیچ نیازی به او ندارد. قرآن را خریدم آرزوهایم را روی کاغذی نوشتم و گذاشتم لا به لای سوره هایش همه را سپردم دست خدا اگر صلاح باشد به آرزوهایم می رسم اگز نه که حتما حکمتی بوده.
در این میان کتاب دیگری هم جالب به نظرم آمد"نامه به کودکی که هرگز زاده نشد" آنقدر کتاب جالبی بود همان روز خواندمش. خواستم برای شما هم معرفی کنم یا بهتر است بگویم برای کسانی که احساسشان به احساسم شباهت دارد این هم کتاب
در آخر ممنون از اینکه وقت گذاشتید و خواندید:)
- ۹۳/۰۹/۲۷
ممنون از معرفی دانلود کردم و میخونمش