زندگی پزشکی

Medical Life

زندگی پزشکی

Medical Life

یک عدد دانشجوی پزشکی هستم که نوشتن این ها عادت دوران و تلاش و لطف حداقلی منست و نهایت محبت شما در درک آن ها و در ارسال و اشتراک مطالب مفیدتان ( شبیه پیوند ها ) خواهد بود .
سوالاتتان را بی زحمت ایمیل کنید :)
Mohammadghafouri72@yahoo.com
( برای جواب به ایمیلتان تا یک هفته مهلت بدهید )

کنایه از نیمه(نویسنده مهمان)

چهارشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۳، ۰۶:۴۳ ب.ظ

تازه داشتم به این فکر می کردم که انگار نیمه گمشده ام را پیدا کرده ام چنان به ذوقم زدن که فهمیدم من،من باشم دیگر اصلا پی نیمه نگردم همین طور نصفه نیمه بمانم!

البته کسی چیزی نمی دانست بعد از مدت ها سفره دلم را برای صمیمی ترین دوستم که اتفاقا هم کلاسی ایشان هم بود باز کردم به خیالم دوستم کاملا هوای مرا دارد و بعد از این حواسش شش دانگ به او هست اما حرف هایی که شنیدم کاملا نظرم را متحول کرد البته خودم می دانم که نباید به حرف این و آن زیاد اهمیت داد ولی دوست من فرق می کند همه می دانند که من برای تمام کارهایم با او مشورت می کنم اگر تاییدش کرد انجام می دهم اگر نه که بیخیالش می شوم دوستم گفت مریم همچین آش دهنسوزی نیست! گفتم من که با قیافه اش کاری ندارم همین رفتار و برخوردش تازه حس می کنم نسبت به من هم خالی نیست می دانی که من به صدای طرف مقابلم هم خیلی حساسم تا به حال صدایش را نشنیده بودم چند روز پیش که داشتم می آمدم ببینمت حسب اتفاق پشت سرم با دوستش راه می رفت و حرف می زد صدایش خیلی به دلم نشست گفت مریم پس تو دنبال بهانه ای برای عاشق شدن می گشتی؟ گفتم نه، تو خبر نداری من یک سالی می شود که زیر نظر دارمش گفت پس عشق سوزانی است که تا بحال چیزی به من نگفته بودی... از خجالت سرخ شدم سرم را پایین انداختم و گفتم تو فکر می کنی ارزش عاشق شدن دارد؟ گفت نه! دیگر نه دلیل پرسیدم نه توضیحی خواستم دلم نمی خواست بیشتر از این بخاطر این یک سال سردرگمی خودم را مقصر بدانم. حماقتم گل کرده بود فقط همین. خوشحالم از اینکه حداقل دوستم باعث شد من از روی عقل تصمیم بگیرم و این عشق سوزان را قبل از اینکه شعله هایش به کسی آسیب برساند در جا خاکستر کنم:)

 بی ربط:قرار بود به مشهد برم بعد هم اگه خدا خواست به حج عمره که انگار برعکس شد فقط خدا خدا می کنم نوبتم برای امتحانات ترم نیوفته

بی ربط:آقای دکتر به میلم هنوز ج ندادن!!!:(

بی ربط:به فاطمه میگم باید برم از آقای حبیبی عذر خواهی کنم گمونم آقای دکتر بدجور ازم دلخور باشه شایدم قهر کرده میگه تو هم که با همه قهر می کنی میترسم فردا به منم بگی بات قهرم:)


  • ۹۳/۰۹/۱۹
  • dr bimar

نظرات  (۱۴)

به قول خواجه حافظ :

یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
 
  کز هر زبان که میشنوم نا مکرر است...!


پاسخ:
عجب... واقعا چقدر خوب گفته. 
این بیتو اصلا نشنیده بودم ممنون بابت نظر مفید و مثمرت.
زیبا بود
پاسخ:
خیلی ممنون
  • آسمون ابری
  • این الان چی بود؟!

    حرف دل خودتان یا ....؟!


    پاسخ:
           این حرف دل خودم بود همه نوشته هام حرف دلم هستند ولی این از نوع حقیقیش بود:)
  • اسمون ابری
  • دوستت از کجا میدونست ارزش نداره؟چه راحت از عشقت گذشتی!فکر نکنم اسمش عشق بوده ،شاید یه هوس زود گذر بوده؟چون عشق به یه حرف تموم نمیشه
    پاسخ:
    نگفتم تموم شد! من همیشه به حرفای دوستم عمل می کنم و تا بحال هیچ وقت پشیمون نشدم راستش بیشتر می خواستم عشقمو نشون بدم که دوستم مانع این شد.
    به هر چمن رسیدی گلی بچینو برو
    به پای گل نشستن خارمیکند تورا
    پاسخ:
    غمش در نهانخانه ی دل نشیندبه نازی که لیلی به محمل نشیند به دنبال محمل چنان زار گریم که از گریه ام ناقه در گل نشیند خلد گر به پا خاری، آسان برآرم چه سازم به خاری که در دل نشیند؟ پی ناقه اش رفتم آهسته، ترسم غباری به دامان محمل نشیند مرنجان دلم را که این مرغ وحشی ز بامی که برخاست، مشکل نشیند:)
    سلام . امیدوارم دیگه گیر دوستت دوستی که غیر رفیق و برادرشو نمیخواد نیفتی . چون منم ازدوست بارها شکست خوردمو خیری واسم نداشته . اونا وقتی کسان ساده ای مثل من و امثال من گیرشون میوفته نهایتن ازش سوء استفاده میکنن و بهم ضرر روحی و مادی زدن . اما چیزی نگفتم و فقط خودمو خدا میدونیم . قلبمو  شکستن طوری که هرکسی که از کنارم رد میشد تو دستش یه تیشه و خنجربود و ذره ذره روقلبم خاطراتو مثل خالکوبی خطاطی میکردن . قلبمو تیکه تیکه کردن و خواستم همه چیزو فراموش کنم و دنبال باقیمانده تیکه های گمشده قلبم بگردم اما باز سورپرایز شدم ایندفعه مثل کاغذ لحم کردن و قلبم مثل اتشفشان فوران کردو اتیش گرفتم و خاکستری بیش نماندم و مثل گرده خودمو به باد سپردم خواستم تو دشت بیفتم اما میان خارو خارک کویر گیر افتادم و.... . ببخشید ناراحتتون کردم اینارو گفتم تا بدونیین جز خدا کس دیگه ای برای ادم عشق و دوست نمیشه چون از عشق هم شکست خوردم و طوری که  لیلی و شیرین و... هم به حالم گریه کردند و چند وقت پیش پیش اقام امام رضا رفتم و باهاش عهد بستم تااخر عمر نه عاشق شم نه دوست و رفیقی  داشته باشم . و الان 10 اله شعرمیگمو تمام خاطرات و اشکان زندگیمو به شکل شعر  نوشتم بدون اینکه کسی متوجه اینها بشه . پس خوب مواظب باش چون این دنیا ناپایداره و فقط برای اینه که درخت اون دنیامونو ثمرشوبیشتر و بیشتر کنیم . امیدوارم سربلندو پیروز و موفق باشین .
    پاسخ:
    سلام...
    بابت دیر جواب دادن شرمندم امروز یه میان ترم داشتم که استادش از اون(سانسور) بود :)
    واقعا ناراحت شدم اما می دونین مشکلات آدما رو بزرگتر می کنه طاقتشونو بیشتر و خودشونو ورزیده تر چه خوبه که این مشکلات باعث شده شما رو پای خودتون بایستین و شاعر بشین و از همه مهمتر به خدا پناه ببرین خیلیا می بازن خوبه که شما حتی اگه باخته هم باشین به جنگ ادامه میدین. نه دوست من اینطور نیس مثل خواهر برام شاید از خواهرم نزدیک تر تازه اونم عاشقه:)) خودشم از عشق من سوزان تر بخاطر همین مثل شما مانع این عشق شد هر چند نتونست چون من هر بار که طرفو می بینم قلبم انقد تند میزنه حس می کنم الانه که از جاش درآد:)
    ممنونم که منو با غم ها و تجربه هاتون آشنا کردین امیدوارم صفحه جدید زندگیتون پر از روزهای خوش باشه.
    سلام  اشکالی نداره . هرچی باشه در مهم تر و تو اولویت اول زندگی هست و امیدوارم  که  به بالاترین جایگاه برسین و از خدای منان بهترین زندگی و شادی و جایگاه رو براتون خواستارم .  عشق خوبه به شرط اینکه پاک باشه و بعدها بخاطرش کمرت نشکنه و... . شرمنده باعث ناراحتیتون شدم . بابت حرفهاتون بسیار بسیار متشکرم .  اما مواظب باشین که عشق اصلی انسان ها خداست و بعد ...  و درضمن  این روزهایی که براتون گذشت و داره میگذره یلدگاری برای خودتون بنویسین چون چندسال که از زندگی میگذره سراغ دل نوشته های خودتون برین خاطرات گذشتتونو که میخونیین خیلی براتون شیرین میشه . از لطفتون بسیار بسیار متشکرم . خداپشتوپناهتون باشه :))
    پاسخ:
    خیلی ممنون. همین که شما ها هستین برام کلی ارزش داره عشقو می خوام کجای دلم بذارم دیگه وقتی این همه طرفدار دارم که نمی شناسمشون ولی نگرانم میشن طرفداریمو می کنن و تازه دعای خیرشونم همرام. خواهش می کنم من که کاری نکردم:)
    سلام! مریم جون! خوبی؟! راجع به متنی که نوشتی بگم.....! من او را دوست می داشتم و او وانمود می کرد که مرا هم....! من او را از سر عشق دوست میداشتم !ولی او...! تنها صداست که می ماند! اما صدای اودرگوش من ابدی شد!هر روز صبح که چشم می گشودم. از درد ناله ام بلند می شد! ساعاتی طولانی وممتد در آن سحرگاهان خون گریه کردم وهیچ کس چیزی نفهمید...حتی مادرم! هر چه خواستم او را به صندوقچه فراموش شده ها بسپارم! نشد! بختک احساس وابستگی! طنابش را دور گلویم دور احساسم دور اندیشه ام انداخته بود ومجال نمی داد! او می کشیدو من می بریدم.او می کشیدو من می بریدم! درد او با هیچ اکسیری التیام نمی یافت!سه ماه تمام شب و روز گریستم!Every day and every night.I was just crying!roaring sense:((( وقتی مادرم پرسید:دخترم چرا چشمانت قرمز است؟! گفتم: چیزی نیست! فقط حساسیت عشقی است!!
    پاسخ:
    سلام.
    عجب وقتایی پیدا میشی تو:)
     چند ساعت قبل می گفتم چی میشه بخوابم دیگه بلند نشم! هر چند الان به نسبت خوبم:) 
    غم دنیا زودگذره مثل شادی هاش.
    حساسیت عشقی... جالب بود و متفاوت. 
    من که حس می کنم خدا از همون بدو تولدم منو محکوم عشق آفریده که روزش شده Valentine: )
    یاداوریش حالمو  خراب می کنه! من اون موقع دوران خیلی بدی روگذروندم! بعد از این که ترکم کرد!! یک هفته تمام به علت Torrid common cold تو بیمارستان بستری شدم!میل باطنیم اجازه نمی داد...! عشق نبود..! فقط من بهش وابسته شده بودم! اونم اگه عاشق من بود به راحتی پا پس نمی کشید! فکرکنم عشقی زود گذر بود! پایانی تلخ به از تلخی بی پایان!من هیچ موقع به خاطر بدی که در حقم کرد.. شاید هیچوقت نبخشمش! شاید هم من به خودم بدی کردم!!! چند سالی می شه خودمو سپردم به دست ارامش!یک منطق خفه کننده نمیذاره که گریه کنم! الان ......یا ازش تاثیر بپذیرم! چون من اونو هر روز می بینم! . به راحتی مثل ادمای دیگه از کنارش عبور می کنم! دردناک نیست...؟! ولی چون اون از من بزرگتر بود شاید به اندازه ی من احساساتی نبود!.. امیدوارم که دیگه اون روزهای تلخ پرتلاطم دیگه تکرار نشه برام.....!
    پاسخ:
    امیدوارم. تجربت برام آشناست گمونم تموم عشقا آخرش همینه.من که هنوز از احساس طرف مقابل هیچ خبری ندارم تازه انگار منو بازی گرفته بعضی وقتا می بینتم چشم ازم برنمی داره بعضی وقتا هم آروم از کنارم رد میشه اصلا وجودم براش هیچ فرقی نداره  خلاصه هر چی که هست من نمی خوام اسیر یه رابطه ی پوچ و بی سرانجام بشم که هم خودم وهم خونوادمو نابود کنه. آخه بابامو بسی دوست دارم با تموم ناسازگاری هاش:)  می دونم بفهمه خیلی ناراحت میشه در نتیجه بیخیال عشق. درس خوندنو عشقه:)
    عشق واقعی عشق بنده است به خداوند!الا بذکر الله تطمئن القلوب!Those who believe and whose hearts find comfort in the remembrance of allah.is it not the remembrance of allah that hearts are satisfied:) وقتی که احساس می کنم که خدا از من راضیه! برام کافیه! و در آخر .مریم جون! اگه دوستش داری رک و پوست کنده بهش بگو! ولی اگر دوستش نداری انقدر حساسیت نشون نده!چون خیلی سخته که عاشق یه نفر باشی ولی نتونی ابراز کنی....! این تجربم احساس می کنم که بزرگم کرده! و باعث شده به احساسات ناپایدار اجازه خودنمایی ندم! این تجربه ی من بود ! تجربه را تجربه کردن خطاست!رضایت عاشق دلداه از معشوق ورضایت محبوب و معبود حقیقی کافیست! ودیگر هیچ.... موفق باشی:)
    پاسخ:
    آخه من چرا بگم؟ دختری گفتن پسری گفتن. می خوای اصلا گل و شیرینی بخرم برم دم درشون خواستگاری:) وای کاش پسر بودما خونه و ماشینمم آمادست صددرصد می دادنش:)))
    راستی تو خودت خوبی؟ 
    و یه چیز دیگه احیانا تو رتبه 285کنکوره امسالو نمی شناسی؟ آخه خیلی شبیه داداش کیان نظر دادی اونم انگلیسی فارسی مخلوط می کرد تازه همدان هم هست. راستشو بگو دستت رو شد:))
    شوخی کردما تو رو خدا ناراحت نشی.
    سلام مریم جون. نه اصلا برای چی تو با خودت میگه بخوابم وبلند نشم این چه حرفیه؟! دیگه از این حرفا نزنیا:-) جطشاد باش،خودپنداری مثبت داشته باش از خودت همیشه:-)و قبل از هر چیز،بگم که،ببخشید من نام ونام خانوادگیم رو نمی گم،به دلیل مسائلی که برای خودم محفوظه! سرفرصت هم ادرس ایمیلمو،هم شمارمو،هم ادرس پیجم تو جیمیل،فیس،و اینستام رو می گم بهت اره غم دنیا زود گذره! خوشحالم که میدونم خوبی:-)روزValentine اصلش مال ایرانی هاست،واسمش روز عشاق هستش،البته ببخشید ها من اصلا از این رسومات خوشم نمیاد!
    پاسخ:
    خب پس هر موقع اون آدرسا رو دادی من راحت تر جواب میدم البته تنها بخاطر اینکه میترسم فردا دکتر غفوری بگه وبمو کرده چت خونه خودش!:)) 
    این اینستا منه خواستی ادم کن.
    M.khod
    عزیزمی،مریم جون،خانمی شما:-)اون اقا پسری که شما می گی،از نگاهش مطمئنا مشخص می شه،منظورش چیه! ولی بالاخره اگه احساس می کنی دوست داره احتمالا باید باهات صحبت کرده باشه،اخه با نگاه که نمیشه مطمئن بشی که!اگه هم خدایی ناکرده قصدش بازی کردن با احساساتته که دیگه هیچ چی... پسری که.وجدان داشته باشه به خودش اجازه نمیده سر سوزن،متناقض رفتار کنه! من اطلاع داشتم که عزیزان ترک زبان غیور هستند،قدر پدر گرامیتون رو بدونید:-)
    راست می گیا ،دختری گفتن پسری گفتن چرا تو بری بگی؟!ولش کن اصلا محلش نده:))))) شوخی کردما باز با خودته:-)واقعا تو ماشین داری؟ من ندارم:))) حالا مدلش چیه؟!شهریور بابام برای خواهرم،سانتافه خریده،می گم برای منم بخر می،گه شما صحبت نکن،هنوز بچه ای،دهنت بو شیر میده!:)))) اره خداروشکر خوبم،چند روز پیش خیلی استرس داشتم،کلی کا ریخته بود سرم! ولی یه چند روزی می گذره طرز مشکوکی داره بهم خوش میگذره،فکر کنم یه خبرای هستش:)))))) نه والا من داداش کیانتونمنرو نمیشناسم:))))) ولی چون همشهری هستند سلام برسونید.تمن مدرس زبان انگلیسی شعبه مرکزی شکوه تهران هستم.مترجم مقالات انگلیسی و فرانسه.مقاله ای چیزی داشتی برام ایمیل کن.ترجمه کنم برات،چون اشنا هستی،ارزون حساب میظ
    ارزون حساب می کنم باهات،شوخی کردما:-))))) تازه عضو جمعیت هلال احمر بودم،ولی جدیدا خیلی فعال نیستم:-) کوهنور هم هستم،بله دیگه من همچین دختریم:-)اعتماد به سقفو می بینی:))))) می گم اصلا چه طور بابا و خواهر و داداش کیان و کل بچه ها جمع کنید تابستون بیاین همدان،مهمان من والا:)))))) بی تارف میگم:-)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی