کنایه از نیمه(نویسنده مهمان)
تازه داشتم به این فکر می کردم که انگار نیمه گمشده ام را پیدا کرده ام چنان به ذوقم زدن که فهمیدم من،من باشم دیگر اصلا پی نیمه نگردم همین طور نصفه نیمه بمانم!
البته کسی چیزی نمی دانست بعد از مدت ها سفره دلم را برای صمیمی ترین دوستم که اتفاقا هم کلاسی ایشان هم بود باز کردم به خیالم دوستم کاملا هوای مرا دارد و بعد از این حواسش شش دانگ به او هست اما حرف هایی که شنیدم کاملا نظرم را متحول کرد البته خودم می دانم که نباید به حرف این و آن زیاد اهمیت داد ولی دوست من فرق می کند همه می دانند که من برای تمام کارهایم با او مشورت می کنم اگر تاییدش کرد انجام می دهم اگر نه که بیخیالش می شوم دوستم گفت مریم همچین آش دهنسوزی نیست! گفتم من که با قیافه اش کاری ندارم همین رفتار و برخوردش تازه حس می کنم نسبت به من هم خالی نیست می دانی که من به صدای طرف مقابلم هم خیلی حساسم تا به حال صدایش را نشنیده بودم چند روز پیش که داشتم می آمدم ببینمت حسب اتفاق پشت سرم با دوستش راه می رفت و حرف می زد صدایش خیلی به دلم نشست گفت مریم پس تو دنبال بهانه ای برای عاشق شدن می گشتی؟ گفتم نه، تو خبر نداری من یک سالی می شود که زیر نظر دارمش گفت پس عشق سوزانی است که تا بحال چیزی به من نگفته بودی... از خجالت سرخ شدم سرم را پایین انداختم و گفتم تو فکر می کنی ارزش عاشق شدن دارد؟ گفت نه! دیگر نه دلیل پرسیدم نه توضیحی خواستم دلم نمی خواست بیشتر از این بخاطر این یک سال سردرگمی خودم را مقصر بدانم. حماقتم گل کرده بود فقط همین. خوشحالم از اینکه حداقل دوستم باعث شد من از روی عقل تصمیم بگیرم و این عشق سوزان را قبل از اینکه شعله هایش به کسی آسیب برساند در جا خاکستر کنم:)
بی ربط:قرار بود به مشهد برم بعد هم اگه خدا خواست به حج عمره که انگار برعکس شد فقط خدا خدا می کنم نوبتم برای امتحانات ترم نیوفته
بی ربط:آقای دکتر به میلم هنوز ج ندادن!!!:(
بی ربط:به فاطمه میگم باید برم از آقای حبیبی عذر خواهی کنم گمونم آقای دکتر بدجور ازم دلخور باشه شایدم قهر کرده میگه تو هم که با همه قهر می کنی میترسم فردا به منم بگی بات قهرم:)
- ۹۳/۰۹/۱۹