قاطی پاتی
هیجان ، شرم ، محبت قر و قاطی شده است
دوستم داری و حسّت تله پاتی شده است
گفتمت قیمت عشق تو به جان خواهم داد
گفتی امروز برایت صلواتی شده است !
میشود ناز شما را به نمی اشک خرید
در دل تنگ عزیزت چه بساطی شده است
مغز هم با غلیان دل دیوانه گریخت
قاضی امروز خودش همدم خاطی شده است
او که گفتند که از عشق تو مجنون شده است
عشق من از تو چه پنهان ! درجاتی شده است
آه از مدت عاشق شدنت آه گذشت
با تو آنی که گذشت حسرت آتی شده است
............
تنهایی را زندان سیاه نومیدی و فشار سینه ی محبوس در قفس میدیده ام و حال میدانم که تنهایی تونلی سو سو زننده از خویشتن به سمت روشنایی ست . به جایی که آغوش باز شعله زننده ای سردی اندامت را بغل خواهد زد و تو به پوست و استخوان یقین خواهی داشت که این گنج از گنجایش توست . هر زمان بخت و حادثه ای شامه ات را تیز کرد و تنهایی ات را قلقلک داد و چیزی در درونت به غلیان افتاد روی ماه سرنوشت را ببوس و تنهایی این دوست همیشه همراه و همیشه لازم را به این بهانه به بلع ته چین شرافت و اصالت و عقده و عقیده ات دعوت کن .
- ۹۵/۱۲/۲۱