گوارا
دلم میخواهد حوادث ناگوار و تلخ روزگاران را در لیوان زهر مار طینت آدمیان بریزم و از آن سم مهلکی فراهم آورم . توکسینی که در آزمایشگاه ها و بر روی موش ها و آدمیان جوابش را پس دهد و به ثانیه ای دل را و ذوق را بمیراند . آن گاه گوشه ی لبخند تو را با چاقویی بتراشم و در آن حل کنم و چند قطره اشک شوقت را به آن اضافه کنم . آن هنگام آن را خود بی تحقیق و بی آزمایش و بی شک و تردید تا قطره ی اخر با ولع تمام بنوشم تا تو باور کنی که بودنت چقدر زندگی را شیرین میکند ! تا بدانی * با تو ناگوار زندگی گوارای وجودم * یعنی چه !
- ۹۵/۱۰/۰۴