مغز
مغز ---> چون ازدحام بی رحم و بی انضباط متروهای تهران ؛ آن گاه که انتظار آمدن نگهبان و حتی ! پلیس ضد شورش را میکشی . هرکسی که بتواند انسان ها و حرف ها و نخ ها ! و دعوا ها و حتی دست ها را از هم سوا کند . کاش خود شعور کافی داشتند تا با صدای بلندگوی تصمیم ، تا با راهکار معمولی منطق ، همه ی شلوغ بازی ها و بازیکوشی ها را برای " وقت معلوم " به تعویق بیندازند . اصلا این همه هیجان و این همه ازدحام برای چیست ؟ کدام اتوبوس و کدام مترو زودتر رسیده است و درب کدام راحت تر باز شده است ؟ دلم نمی آید و دلم نمیخواهد که به هر ترتیب و به هر قیمت این همه فکر و هیجان بکر و حرف شنگول و تیپ های رنگارنگ را به یک کودتا با یک سکوت سنگین و خلوت سرد و با رهگذرهای قدم به قدم و شل و ول و ترسان و لرزان جاگزین کنم . با این حال دلم افکار " نه از این نوع " میخواهد . افکار رفیق و صمیمی و همراه و خوشحال و روبه راه ( با ایهام به جایش ) و از سقف اویزان و مضحک و محرک اما باهوش و اما فهمیده . افکاری که حتی اگربه هم ریخته و درهم و حادثه ای و پر زد و خورد و شلوغ باشند در آغازش پشت پرده ای باشد که به زیبایی به جریان انداخته باشدش و در انتها به دقت تماشایش کرده باشدش و بگوید : کات عالی بود . و نه اینکه " دوباره میگیریم و " بشمارد : یک دو ابد ... !
- ۹۵/۰۷/۱۴