دارکوب
داشتم برایت میگفتم که ؛ نه نمیگفتم ؛ من چیزی نمیگفتم که واژه های من به تنهایی تو دهن کجی میکند ؛ تو هم نمیگفتی ؛ هر دو مان در سکوتی با شکوه غرق بودیم ؛ تو داشتی خیره خیره و بی پروا مرا نگاه میکردی و من که برایم هیچ وزنه ای سنگین تر از نگاه ها و هیچ تیغی برنده تر از حرفها نیست ( و گویا نبوده اند ) از نگاه های تو چشمم را به میز کناری که پشت آن یک زوج میان سال نشسته بودند پرت کرده بودم . داشتیم در دریای سکوتمان دست و پا میزدیم که ارتباطمان به سطح سخیف واژه ها بدل شد .
- میدونی دارم به چی فکر میکنم ؟
- نه
- هرچی یه انسان ریخت پیدا میکنه انسانیتش بیخ پیدا میکنه
- چیییییی ؟!
- به اینکه هرچی یه انسان ریخت پیدا میکنه انسانیتش بیخ پیدا میکنه
- از کجا به این رسیدی ؟
- ازمیز کناری
- اون خانومه ؟
- نه
- از آقاهه ؟
- نه
- پس از کی ؟
- از میز کناری !
شکل و سادگی این میزها رو بیین . چقدر این میزها خوشبختن که به درد کافه های دنج و خلوت و نه رستوران های بزرگ و مجلل میخورن . من مطمینم گوش این میزها از حرفهای بزرگ و افکار پیچیده و دردهای عمیق و نمیدانم و نمیتوانم ها پره . و همین میز اگه تو یه رستوران مجلل بود صدای قار و قور شکم و سفارشات و میخواهم نمیخواهم ها و آروق های پشت غذا گوشش رو الوده میکرد . و چقدر خوبه که صدای به هم زدن قهوه ی تنهایی ها و عاشقانه ها تو گوشت باشه و نه به هم خوردن قاشق و چنگال سیری ها و خیکی ها
- حالا چه ربطی به انسان و انسانیت داشت ؟
- هیچی بابا . موبایلتو بردار .
- چرا ؟
- وایسا از میز عکس بگیرم .. اینو ببین ؟ قشنگه ؟
- هومممم ...
- اره . شروع دوباره همیشه قشنگه :)
- ۹۴/۰۶/۲۴