مترو
شنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۳، ۰۵:۳۳ ق.ظ
پدرش طوری او را چسبیده بود که انگار اگر یک قدم از دخترش فاصله بگیرد فرشته ی « رو به راهش » را مردان به زنکی « پا به ماه » تبدیل خواهند کرد . شوخی های مهربانانه اش که تمام شد از کتابی که دخترش میخواست بخرد سوال کرد و اخر هم با انگشت نقشه ی مسیر را نشانش داد و توضیح داد که خودش باید در ایستگاه بعد پیاده شود و دخترش در ایستگاه انقلاب و دخترک هم دل پدرش را با لبخند قرص میکرد . از چشمهایش وسواس و غیرت مردانه اما امروزی شده ای فوران میکرد . پدر که پیاده شد تازه میشد صورت بالا امده ی دخترک را دید . چند دقیقه بعد در مترو باز نشده دخترک اولین قدمش را روی زمین نگذاشته دومین قدمش را در آغوش بی قرار « پسر قرار» ش گذاشت و نشان داد گاهی شور یک جوان به شعور یک جهان لگد میزند ...