پشت پنجره
از دلتنگی بشقاب و لیوانت را برده باشی و لب پنجره گذاشته باشی و سفره ات را همان جا پهن کرده باشی و بدانی آن قدر دلتنگ هستی که اگر هرجای دیگری جز همان جا ایستاده باشی و جز همان جا قاشق قاشق های دلتنگی ات را قورت بدهی بغض خفه ات میکند . در همان لحظه ای که دارد باد توی صورتت میخورد و به این فکر میکنی که بابا چقدر همچین باد خنکی جگرش را حال می آورد گوشی ات تکان تکان بخورد . مادرت که زنگ زده باشد هرچه قدر هم که بخواهی خودت را خوشحال و بی خیال و اصلا دیوانه و خوش مغز نشان بدهی میفهمد چه مرگت شده است . وقتی میرود گوشی را به بابا بدهد میشنوی که دارد یواشکی به بابا میگوید : « دلش گرفته . باهاش خوب حرف بزن » و همین توجیهی باشد برای پدری که به طور خنده داری برای اولین بار و بدون مقدمه میگوید : چطوری خوشگل ؟!
بی ربط : از دلایلی که دوست دارم همین الان بزرگترین پزشک دنیا باشم این هست که جواب بعضی ها را بتوانم با نسخه بدهم نه با توضیح .
بی ربط : بزرگتر که بشوی میفهمی وقتی بخواهی مهربان باشی باید خودمانی شدن خیلی ها را تحمل کنی .
بی ربط : تا اوایل مرداد امتحان هامان در جریانند :(
بی ربط : تابستان برای خواب نیست . بازی کنید لطفا !
- ۹۳/۰۴/۱۶