آن روی شیخ
شیخی در بیابان جام آبی در کف اینوری و مشعلی در کف آن وری نهاده بود و راه بیراهه در پیش داشت . مردی از شیخ پرسید : شیخا جام و مشعل به دست در بیابان تو را این چه حالت است ؟ شیخ آهی کشید و گفت : میروم با آب آتش دوزخ را خاموش کنم و با مشعل بهشت را بسوزانم . آن گاه مردم خدا را تنها برای خود او خواهند پرستید . مرد ناگهان از کوله عمامه اش را بیرون اورد و گفت : شیخا من همکارم . واسه ما فیلم بازی نکن . حالا جدی جدی کجا میروی ؟ شیخ که عبا و عمامه ی مرد را بدید فرمود : همانا احباب و مریدان گوشت خوک فراهم اورده اند که میروم با کنیزکان نشسته ، کباب کرده میل نمایم . مرد پرسید : پس جام آب برای چیست ؟ شیخ فرمود : احمق این آب نیست شرابه !
بی ربط 1 : با نیشی گشاده به سراغ امتحانات میروم . امید است با همان حالت بازگردم به حق دعای شما دوستان والمستشهدین بین یدیه !
بی ربط 2 : من از بین تعداد بیشماری وبلاگ که گاها دیدمشان تقریبا دو وبلاگ را دوست داشتم و میخوانم . اولی یک جراح هست و دومی نیکولا . شخصیت اولی را بیشتر از نوشته هایشان دوست دارم و نوشته های دومی را بیشتر از شخصیتشان . ( انتخاب خوب و خوب تر است )
بی ربط 3 : فیلترینگ از آن چه که فکر میکنید به من نزدیک تر است !
- ۹۳/۰۳/۲۸