خداحافظی تلخ
يكشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۶:۲۸ ق.ظ
گمان کنم بعد ار یکی دو سالی است که دارم گریه میکنم . به مکه میرفت و من نتوانستم تا فرودگاه بدرقه اش کنم . راضی ام کرد بمانم و من راضی شدم . ناچیز شبیه راضی شدن دختران خیابانی . حالا باید سوار هواپیما که میشود آن همه جمعیت را ببیند و پدر ، مادر که هیچ برادرش هم که بود و میشد باشد را نتواند پیدا کند . همه باید یکی را داشته باشند که وقت حرکت قطار و هواپیما خودشان را به شیشه بچسبانند و سرشان را یک ، دو ، سه و آخر صد و هشتاد درجه بچرخانند و هی برایش دست تکان بدهند . آن وقت من زنده باشم و تو ...
میخواستم راهی ات کنم برادر ... فقط راهی شدی
- ۹۳/۰۲/۱۴