کتاب آرزوها
شنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۳۵ ب.ظ
از دلتنگی
داشتم عکس های دوستانم رو مرور میکردم که یاد اون کتاب خاطره ساز افتادم . قبل از
یکی از امتحانات بود که من و دوستم تقریبا تا صبح بیدار مونده بودیم و حدود 250
صفحه ی نخونده رو در یک و نیم روز خونده بودیم . خسته و کوفته رفتیم داشگاه و چون
نیم ساعتی زود رسیده بودیم گفتیم یه قدمی تو کتابخونه بزنیم و کتاب ها رو ببینیم .
اونجا داشتیم در مورد سختی پزشکی حرف میزدیم و این که کاش یه جزوه ی کوچیکی بود که
کل پزشکی توش جا بشه و ما همونو بخونیم و کل پزشکی رو یاد بگیریم که یهو دیدم
دوستم قاه قاه داره میخنده . رفتم ببینم چه مرضی گرفته که دیدم ای کاش یه
آرزوی دیگه میکردم !!
- ۹۳/۰۱/۰۹