ترجمه داستان کوتاه
ترجمه ی یک داستان کوتاه خارجکی :
قبل از قضاوت فکر کنید !
دکتر بعد از اینکه برای یک عمل جراحی اورژانس با او تماس گرفتند سریع وارد بیمارستان شد. گوشی را سریعا جواب داد، لباس هایش را عوض کرد و مستقیم به سمت اتاق عمل رفت.
او پدر بیمار را که در راه رو با تندی قدم می زد دید .
در این حین ، پدر بیمار فریاد زد ، چرا این قدر دیر آمدی؟ آیا تو نمی دانی که زندگی فرزند من در خطر است ؟ آیا اصلا احساس مسئولیت میکنی ؟
دکتر لبخند زد و گفت : متاسفم ، من بیمارستان نبودم و به محض اینکه با من تماس گرفتند خودم را به بیمارستان رساندم , الان هم میخواهم آرام باشید تا من بتوانم کارم را انجام دهم .
پدر با عصبانیت گفت : آرام باشم ؟! اگر پسر خودت همین الان روی تخت بیمارستان خوابیده بود میتوانستی آرام باشی ؟ اگر پسر خودت در انتظار رسیدن پزشک جانش را از دست میداد چه ؟!
پزشک مجددا لبخند زد و در جواب گفت : ما تمام تلاشمان را میکنیم و شما هم برای سلامتی فرزندتان دعا کنید .
پدر زیر لب غرولند کنان گفت : بله ! نصیحت کردن برای شما که هیچ نگرانی ای ندارید آسان است !
جراحی چند ساعت طول کشید و پزشک از اتاق عمل خارج شد و با خوشحالی رو به مرد گفت : " شکر خدا پسرت نجات یافت ! " و بدون آن که منتظر پاسخ مرد بماند در حالی که دوان دوان راه خروج را دنبال میکرد گفت : اگر سوالی داشتید از پرستار بپرسید .
مرد هنگامی که پرستار را دید پرسید : چرا این مرد اینقدر مغرور است ؟ آیا او نمیتوانست چند دقیقه صبر کند تا جواب سوال من در مورد وضعیت فرزندم را بدهد ؟
پرستار که ناخودآگاه اشک هایش سرازیر شد گفت : پسر او دیروز در سانحه ی رانندگی جانش را از دست داد . هنگامی که ما برای جراحی پسرتان تماس گرفتیم او در مراسم خاک سپاری فرزندش بود و حالا که جان پسرتان را نجات داد برای اتمام خاک سپاری فرزندش بازگشت .
پیام اخلاقی : هرگز حق قضاوت دیگران را به خودتان ندهید چون نمیتوانید وضعیت زندگی افراد را متوجه بشوید .
ترجمه ی تا یه جا : من
ترجمه ی از یه جا به بعد : ایوب حاتمی
- ۹۴/۱۱/۱۱