من را به سمت جهنم هل میدهند !
در تمام دوستی هایم به یاد دارم وقتی کسی دلش میگرفت یا قهر میکرد یا دعوایمان میشد من کسی بودم که پا پیش میگذاشتم . نه برای آن که قلب رئوفی دارم . برای آن که زندگی و آدم هایش حوصله ام را زود سر میبرند . اضلا با هیچ دختری دوست نبوده ام که حرف ها و بحث ها و قهر و آشتی های کش دار دخترانه خسته ام میکرد . حرف هایم را در کوتاه ترین جملات و بدون توضیح و قصه گفته ام و به کسی که دارد برایم حرف میزند بر و بر نگاه کرده ام و نه به این معنی که توجهم به توست که در دلم گفته ام چگونه پر چانگی هایت خفه ات نمیکند ! در قدم زدن ها گام هایم را سریع تر از هم مسیرهایم برداشته ام و مجبورشان کرده ام رمانتیک و عاشقانه ترین مسیرهای را به جای قدم زدن بدوند ! بزرگترین و مهم ترین جمع ها را به بهانه ی کوتاهی سقف و تنگی وقت ترک کرده ام و بهترین هایم را به خاطر مباداهای زمانی ام رنجانده ام .
من که میدانم ! روزی که جهنمیان با غل و زنجیر به سمت جهنم رهسپار شده اند من را فرشته ای دارد با لگد و طناب و توپ و فنر با سرعت نور به سوی آتش شوت میکند . وقتی از ملایک میپرسند این برای چه بود ؟ میگویند : او کسی بود که در دنیا همه چیز حوصله اش را سر میبرد . سعی کردیم راه جهنم خسته اش نکند !
پ . ن : اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد / گناه بخت پریشان و دست کوته ماست حافظ
پ . ن ٢ : بیلاخ
- ۹۴/۰۴/۲۲