ذره ای گل در همان دستی که ما را آفرید...
ذره ای گل در همان دستی که ما را افرید
چون زیاد آمد خدا دیوانه ها را افرید ..
با سرنگی عشق را در قلبشان تزریق کرد
جرم های لاجرم از ماجرا را افرید
زلف و خال یار را تا داشت مشکی مینمود
گفت باید با عزا صاحب عزا را افرید ... !
بینوای عاشق یک روستا را ساخت بعد
دختر زیبای شخص کد خدا را افرید .. !
اوخودش در روزگار مردمانش دست برد
در کتابش قصه ی تبت یدا .. را افرید !
تا برنجاند تمام شاعران را ... بهترین
دختران بی وفای خوش ادا را افرید .. !
من خدایم کارگاه کفش دوزی داشت که
یک جهان کفش قشنگ تا به تا را افرید...
بی ربط : دوستان ، شعر به قلم دکتر غفوری هستش ولی چون سرشون شلوغ بود نتونستن پست بذارن..خواستن اینبار به جای ایشون پست بذارم..خواستید کامنت بذارید راحت باشید خودشون کامنت ها رو میخونن..من فقط وظیفه ی نشرشو اینجا داشتم...
- ۹۳/۱۲/۰۹
دارم از تصمیم قلب براتون دعا میکنم که توی علوم پایه 1شی به خاطر همه محبتتاتون ممنونم شما نسبت به ما کنکوریا خیلی لطف داشتین .