سرمای استوایی!!( نویسنده مهمان : zahra rezayi)
یکی بود یکی نبود زیر همین سقف کبود یک روز یک گردوی سایز بزرگ از محدوده ای شبیه افق معلق شد...تا علائم حیاتی اش بیایند دست و پایش را از خط قرمز های غروب جمع کنند...استوایی ترین واژه های نوعی آفتاب پوسته اش را ذوب کردند..اوربیتالْ اوربیتال ْ آرمان و فکر وچند صفحه ی بزرگ سفید ..دو تا رژ لب سیاه ..آینه..کشوهای پر از عکس...و خیلی چیزهای دیگر کاشته شده بودند در شیارهایش..این چندمین سال توقف شان را، یکهو یک کلمه ی ناملموس متناقض با معنا شبیه قوس قزح!!! ، که همان دوتا رژ لب سیاه سعی میکردند با هم روی آینه ترجمه اش کنند، داشت به جهت جاذبه آرام آرام جریانش میداد.....
بودند..دو سه تا رنگ گرم هم بودند..یک چیزهایی هم با ریتم پاندول شروع کرده بودند بیخ گوش اوربیتال ها ، نرم میرقصیدند..یک حجاب نرم و خنک هم کالبد صفحات سفید را گرم میکرد حالا...اوربیتال ها تکان میخوردند...می جنبیدند انگار..هر چه تیک تاک خفیف زمان،سایه اش کمرنگ تر میشد فاصله ی هر تکان اوربیتال با تکان بعدی، با ریتم پاندول مانندها، هماهنگ تر میشد..رژ های سیاه آینه را پر میکردند...کبودی زخم های استوایی رنگ پس میداد...رنگهای گرم،حجاب نرم صفحات را کنار میزدند و بر سپیدی اش نقش می بستند و نقش و نقش...حتی تصاویر هم میشناختند همدیگر را..شب یک چشمش را باز کرده بود..
پست نوشته ( با ربط) :
+ گر دوی متن یک مجاز تشابهی ست..!
++ اوربیتال یک خصوصیت تضادی خوشگل داشت..! .. آن مدّنظر بوده..و ارتباط دهنده.
یه کوچولو بیربط :
زرت و پرت های مخیله آدم گاهی شبیه ساندویچی میشود که یک سُس از جنس آن اسفناج های ملوان زبل وارد
شیارهایش میکنند و اگر زمام گاسترین هم در دستت باشد که هی پیچش را شل کنی..و شل..هضم نمیشود!!
که گفته بود افزاینده است..؟؟!! اسید خالص لطفاً...
- ۹۳/۱۱/۱۳
اما یه جورایی به هذیان گویی شباهت داشت!
در کل زهرا جان از نه زرت وپرت ، خیلی اغراق آمیزه ، میشه گفت از هذیانهای مخت خوشم میاد!