تو من پنجاه و چند ساله ای ( م ص )
میگفت پدرم یک روز برگشت که پسر تو با این وضع بیکاری و درس نخونیت اگه من یه روز تو رو جمع و جور نکنم گرگهای جامعه تکه پارت میکنن . تو میون این اجتماع هیچی نمیتونی بشی . میگفت آن موقع هفده سالم بود . کفتم بابا الان تمام دارایی ات چند میشود ؟ گفت سه میلیون . گفتم من تا سی سالگی سی میلیون میذارم جلوت . و رفت بندر و کار کرد و فکر کرد . الان میلیاردر بود . نه از آن میلیارد هایی که فقط پول دارند . او واقعا ثروتمند بود . چگونه ذهن یک پنجاه و چند ساله میتواند اینقدر پویا و خلاق و جوان باشد برایم جای سوال است .هشت شب تا سه نصف شب را با غریبه ای که نمیشناختم حرف زدیم و حرف زدیم . او بزرگ ترین انسانی بود که تا به الان دیده بودم . و من شاید مشتاق ترین جوان به تفکرات او . میگفت من خدام . تو هم خدایی !
بی ربط : بیست روزی هست سوالات کنموری جواب داده نشده اند . تقصیر من نبود که امتحانات تا دیروز ادامه داشتند . تا فردا جواب میدهمشان . آی ام ساری .
- ۹۳/۱۰/۲۱