سینه ی تنگ من و بار غم او..هیهات! ( نویسنده مهمان : zahra rezayi )
سه شنبه, ۹ دی ۱۳۹۳، ۰۷:۳۵ ب.ظ
ببین نوشته هایم کبود شده اند!
سرمای نبودنت..
انقدر بر تن شان تازیانه شده..
چرا نباید باشی آخر؟
کدام کتاب قانون
نمیگذارد
یک نفس تابستانی ات را
چتر ِ هوای کبودشان کنی؟؟
کدام کتاب قانون
نام عدالت
بر سوز این سرما میگذارد؟؟
...........................
همه از بیخ بی ربط:
+ چنین که از همه سو دامِ راه میبینم * به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست!
++ خوب میشد دستگاه تهویه ی مغز میساختند!برای زمانیکه دود میکند! یا میشد مغز را درآورد بعضی رشته هایش را که کلاً زیاد وِر ور میکنند خفه کرد و دوباره مغز را جاسازی کرد..!
+++ کاش « ساعت برنارد » حقیقت داشت...!
- ۹۳/۱۰/۰۹