عاشقانه ی من خل و چل
میگفت اگه واقعا دوسش داری تکونی به خودت بده ، آستینی بالا بزن ، حرکتی بکن اینجوری که نمیشه . بعد هم میگفت مادر مال خوب روی زمین نمیمونه ها ! میبرنش ! من هم تا حرف تو میشد ناخودآگاه ناخن هایم را میجویدم . بعد هم دهانم را با پشت دستم پاک میکردم و میخندیدم که مادر اون فرشتست ! رو زمین نیست که بتونن ببرنش که ! اون اون بالاهاست ! دست هیچ کی بهش نمیرسه !
مامان هم سرش را تکان میداد و با لحن جدی میگفت : حالا ببین کی بهت گفتم پسره ی خل و چل
یادش بخیر
امروز دلم گرفته بود . مادر است دیگر . دلش طاقچه ندارد که . تا قیافه ی درهمم را دید برگشت گفت : نگفتم میبرنش . نگفتم مال خوب رو زمین نمیمونه . نگفتم یه کاری بکن . حالا خوب شد ؟ بعد هم سرش را توی دستانش گرفت و دلش برای پسر خل و چلش سوخت . شاید هم گریه کرد . چه میدانم .
ناخن هایم را جویدم . با پشت دستم دهانم را پاک کردم . بغضم ترکید . با صدای گرفته گفتم : اون رو زمین نبود که بتونن ببرنش . نامردا رو هوا زدنش . آن وقت با صدای بلند گریه کردم .
بیچاره مادرم . دلش ترکید .
- ۹۳/۰۹/۰۹