زندگی پزشکی

Medical Life

زندگی پزشکی

Medical Life

یک عدد دانشجوی پزشکی هستم که نوشتن این ها عادت دوران و تلاش و لطف حداقلی منست و نهایت محبت شما در درک آن ها و در ارسال و اشتراک مطالب مفیدتان ( شبیه پیوند ها ) خواهد بود .
سوالاتتان را بی زحمت ایمیل کنید :)
Mohammadghafouri72@yahoo.com
( برای جواب به ایمیلتان تا یک هفته مهلت بدهید )

ماجرای مرگ ( متاثر از مرگ مرتضی پاشایی )

سه شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۳، ۰۲:۰۴ ق.ظ

وقتی که من میمیرم سنم به پنجاه نرسیده است . چهره ام هنوز چندان قدیمی نیست . هنوز صاف و محکم راه میروم . هنوز حلال خدا را حرام نکرده ام . هنوز عارفانه به دنیا نگاه کنم .  هنوز شعر میخوانم و دفترچه ی آبی ام پر از تک بیت های عاشقانه است . هنوز توی جیبم آدامس خرسی میگذارم تا به بچه های فامیل تعارف کنم . این ها یعنی هنوز خوبم . اما میدانی چیست ؟ در مراسمم در خانه ی پدرم آن طرف دکترها یک گوشه نشسته اند و این یکی به آن یکی میگوید : به نظرت حالا مسیول بخش را چه کسی میگذارند ؟ آن طرف تر پدری دارد به پسرش میگوید : میدونی قبل از مرگش چقدر دنبال پول دویده است ؟ بیچاره نتوانست بیش از این انبار کند ! آن طرف تر همان کودکانند که هنوز آدامس خرسی های من توی جیبشان است  دارند دور همان میزی که عکس من روی آن است دنبال بازی میکنند و مادرانشان دارند ساکتشان میکنند . آه . برایم مهم نیست مردم چه میکنند و چه میگویند . آن طرف تر ها مادر و پدرم نشسته اند . من فقط همان طرف را نگاه میکنم .

 

مرتضی جان مردم آمدند اما ... اگر خستگی دستهایشان بیشتر از قلبهایشان بود تو ببخش . هستند کسانی که عاشقانه دوستت دارند . سرت را بچرخان . آن طرف تر را نگاه کن . 

  • ۹۳/۰۸/۲۷
  • => محمد غفوری

ماجرای مرگ

مرتضی پاشایی

مردم احمق