زندگی پزشکی

Medical Life

زندگی پزشکی

Medical Life

یک عدد دانشجوی پزشکی هستم که نوشتن این ها عادت دوران و تلاش و لطف حداقلی منست و نهایت محبت شما در درک آن ها و در ارسال و اشتراک مطالب مفیدتان ( شبیه پیوند ها ) خواهد بود .
سوالاتتان را بی زحمت ایمیل کنید :)
Mohammadghafouri72@yahoo.com
( برای جواب به ایمیلتان تا یک هفته مهلت بدهید )

مترو

شنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۳، ۰۵:۳۳ ق.ظ

 پدرش طوری او را چسبیده بود که انگار اگر یک قدم از دخترش فاصله بگیرد فرشته ی « رو به راهش » را مردان به زنکی « پا به ماه » تبدیل خواهند کرد . شوخی های مهربانانه اش که تمام شد از کتابی که دخترش میخواست بخرد سوال کرد و اخر هم  با انگشت نقشه ی مسیر را نشانش داد و توضیح داد که خودش باید در ایستگاه بعد پیاده شود و دخترش در ایستگاه انقلاب و دخترک هم دل پدرش را با لبخند قرص میکرد . از چشمهایش وسواس و غیرت مردانه اما امروزی شده ای فوران میکرد . پدر  که پیاده شد تازه میشد صورت بالا امده ی دخترک را دید . چند دقیقه بعد  در مترو باز نشده دخترک اولین قدمش را روی زمین نگذاشته دومین قدمش را در آغوش بی قرار « پسر قرار» ش گذاشت و نشان داد گاهی شور یک جوان به شعور یک جهان لگد میزند ...

 

  • ۹۳/۰۶/۰۸
  • => محمد غفوری

دختر مترو

پسر قرار

مترو

نظرات  (۱۶)

Dar tamamiua dastanhaton jomle akharo k mikhonam vaghean maghzam hal mikone .kole matlabo kheuly zirakane dar hamon jomle akhar migin.man tazegiua ba webeton ashna shodam,va avalin webyham hast k  tamame matalebesho khondam va donbal mikonam,engar k  ue ketabche motale kardam.mataleb chon az del bar miauad,bad jor ham bar del mineshinad.vaghean khaste nabashin
پاسخ:
ممنون از شما
خیلی زیاد
خوش به حال پیرمرد که به آرزوش  رسید! مادر من هیچ وقت به آرزوش نرسید! من چقدر شرمندشم که نتونستم به قولم پایبند باشم. 
مطلب قبلی عالی بود اشکمو درآورد. دکتر خیلی خوب صحنه سازی می کنید اصلا فکر کردم اونجام و دارم می بینم.
پاسخ:
:)
زیبا بود اما کاش تو جامعمون واقعیت نداشت...
وای از غیرت پدری ، خدایا هیچ دختری و در حسرت غیرت پدر نگذاره .خدا به همه دختران جنبه آزادی پدرانه و محبت پدرانه رو بده.

چقدر با این متن  یاد سالیان دور افتادم و دلتنگ نگاه غیرتی و حس مالکیت پدر کردم .خدا همه پدران و رحمت کنه
اصلا این درس عبرت است که در مترو جولان می دهد...

نه!
موافق نیستم!

این یه بحث طولانی میطلبه که خارج از حوصله وبلاگ نویسیه!
در واقع 2 نگاه وجود داره به ارتباط  دختر و پسر!
به نظر من کار اون دختره درست و انسانی نبوده!
لابد پدرش یه چیزی میدونه که میگه نه!
چون این شورهای عاشقانه از روی غریزه بلند میشن و واقعی نیستن . به نظر من اگر بچه ها رو واکسینه کنند خانواده ها  طوریکه خودشون دنبال این برنامه ها نباشن حتی اگر تنها باشن چون میدونن خانواده اگر میگه نه حتما خیر و صلاح بچه رو میخواد.
اما در کل باید کل جامعه به سمتی بره که هر نوجوانی عاشق شد از حمایت خانواده بهرمند بشه و ازدواج کنه در سنین کم که قدرت انعطاف پذیری در سن کم باعث دوام خانواده میشه و بچه ها در حین زندگی مشترک درس هم بخونن . این بهترین جامعه است به نظر من!
اما در این جامعه فعلی هم دختر و هم پسر باید عفت داشته باشن تا زمان ازدواج چون این دوستیها و عشقها چیزی جز خرابی زندگیشون نیست
خیلی قلم خوبی داری 
، ایول داری، 
البته با این پست نمیدونم چرا یاد فرد موردعلاقه ام افتادم :(
سلام از وبِ دکتر احمدی با وبتون آشنا شدم...
می خوانمت...
عجب دختری بوده:)) من دیگه حرفی ندارم!! در قالب داستان زیبا بود ولی
http://attarlibrary.ir/ketab3/
پاسخ:
ممنون خیلی
سلام.
جالب بود"میخندیم به حال زار این دوره زمونه"
خواستین به ما هم سری بزنین نظراتتون برامون با ارزشه.
ممنون.
قلمت پایدار
اگه با تبادل لینک موافقی با اسم "خاطرات پزشک شدن من" لینکم کن و بهم خبر بده تا منم لینکت کنم
خوشحال میشم تو لینکات باشم
منتظر خبرت هستم
شما هم لینک شدید
فقط اگه میشه منو به اسم 
خاطرات پزشک شدن من
لینک کنید
مرسی
سلااااااااام!!!

راستش وقتی اومدم و دیدم یه کلی پست داری.....یه حسی ته دلم شره رفت....که...وه...دلم واسه اینجا تنگولیده بود!!! :)

چه خوب بود...تجربه حس پیرمرد....یکی از عالی ترین تجربیات منه....درست اون موقعی که یه حسی...اون ته مه های وجودت دل دل می کنه....که پاشو...پاشو تو هم برو....بعد یه کسی از اون ور شونه ات بر میگیرده و میگه برو بابااااا....له میشیاااا....بعد میگی...یه بار....فقط همین یه بار...بعد با ترس و لرز...می ری جلو....زل می زنی به اون مکعب طلایی و میگی....میشه منم بیام جلو؟!؟!؟! یه کوچولو؟!؟!!؟ فقط یه لحظه؟!!؟
....بعد یهو میبینی که اون جلویی....لمس اون همه طلایی خیلی کوتاهه.....به همون سرعت که رفتی جلو....بَرِت می گردونن عقب....خیلی خوووووبه!!
دوست سحرخیزززززززز من!!!!!! :))))))

هر چند که در اوج خوش طعم بودن سبک نوشته ات!!!:)...دهنم از حقایق گس شده!!!

نظر خودت در مورد همچین روابطی....به عنوان یه پسر همسن من چیه؟!؟!...خیلی مشتاقم که بدونم! ؛)...!!!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی