غرولند های شبانه
صبح که از خواب بلند میشوی یادت می آید دو ساعت دیشب را برای امروزت برنامه ریزی کرده بودی . با خودت میگیویی امروز شگفت انگیز است . کیف و کفش را آماده میکنی و به سمت دانشگاه راه می افتی . در تاکسی مدام با خودت میگویی طبق برنامه امروز یک ساعت باید کتاب شعر بخوانم . حالا کدام ؟ شهریار ؟ فاضل ؟ حافظ ؟ اصلا چطور است بروم یک کتاب شعر جدید بگیرم . بعد پیکان افکارت کمی میچرخد . یک ساعت هم رمان زمان میماند . من که امروز نمیتوانم آناکارنینا را تمام کنم بگذار خرمگس را به جایی برسانم . هنوز جدال های ذهنیت به پایان نرسیده است که باید از تاکسی پیاده شوی . چند ساعتی که معنی درست ترش 8 صبح تا 5 بعد از ظهر هست را سر کلاس مینشینی و تمام تلاشت را میکنی که این مباحث خشک و خشن خیلی خسته ات نکنند که کلی کار غیر درسی داری . باز افکار ذوق کرده سر و کله شان پیدا میشود . یکیشان داد میزند چطور است امروز ابیاتت را کمی مرتب کنی ؟ صدای یکی دیگرشان در میآید که : اکروز بهترین روز برای شروع داستان نویسی هست . سوار سروی دانشگاه که میشوی ساعت 6 میرسی خوابگاه . تا خواب بعد از ظهر و چای بعد از آن را میخوری و تا حواست برای درس خواندن سر جا بیاید ساعت 7 را هم رد کرده است .مینشینی سر کتاب پاتو و بی مزه ترین هایی را که شنیده ای واژه به واژه میخوانی و باز تمام سعیت را میکنی که با شور و شعف بخوانیشان !
چشم به هم بزنی ساعت ده و نیم هست و کتاب را میبندی و بقیه شکنجه را تا فردا به تاخیر میاندازی !
از خستگی میروی حمام تا آبی به تنت بخورد و تا خودت را خشک کنی و به سر و رویت برسی و چند لباسی اتو بکشی میفهمی باز چه شده است . مینشینی و آن دفتر منفور را باز میکنی و مینویسی :
فردا باید :
1 ساعت شعر .. 2 ساعت رمان .. 1.5 ساعت ...
چند جمله ای غرولند و گفتن شب به خیر برای امروزت کافی است ...
- ۹۳/۰۱/۱۷