طنز شیخ و مرید
مردی از صحرا گذر میکردی که چشمانش به شیخ اوفتاد . هنگامی که دید شیخ خار مغیلان بر دوش همی کشیدی گریبان چاک کرد و نعره ها زدی و مرید حلقه به گوش او گشتی ! شیخ او را به مریدی خود پذیرفتی و او را حکمت ها و فضایل بسیار اموخنی و پرده ها از چشمانش کنار زدی تا او صاحب دانش ها و اسرار زمان خود گشتی .
روزی شیخ مرید را گفت : یا مریدا اینک که به مجاهدات ما و خود حکمت ها اموختی خود را در ازمون ها ازمایش باید کرد تا صدق نفس بر تو معلوم گردد !
مرید که در مطاوعت شیخ راه هایی بس صعب العبور را گذرانیده بود این سخن را نیز گوش گرفت و راهی سازمان سنجش شدی تا ثبت نام کنکور کردی .. !
چو روزها گذر کردندی و حقایق معلوم گشتی سازمان سنجش مرید را نامبر وان فضایل و علوم اعلام کردی
رییس سازمان مرید را که به تهذیب نفس مشغول بود را در خوانقاه یافتی و دخول کردی و حقایق را بر او عیان کردی و گفتی : مریدا تو خیلی خفن بودندی و کنکور را لوله کردندی و همه ی علوم را ترکاندندی و نفر اول شدندی !
مرید با مسرت به بالا و پایین پریدندی و نعره ها زندنی و کنیزکان را فرمود پیاله های شراب اوردندی . رییس سازمان با دیدن کنیزکان و پیاله ی شراب شاخ دراوردی و مرید که دانست سوتی دادستی زود کنیزکان و پیاله ها را پنهان کردی !
رییس سازمان چو شرم مرید را دیدی این خبر مرید را بداد و برفت :
یا مریدا تو در رشته ی طبابت قبول شدندی ...
مرید که این سخن بشنید آب در گلو مبهوت مانده را قورت دادی و از خشم گریبان چاک داد و دیوارهای خانه را همی آوار کردی و به سوی شیخ رفتی و نعره ها بر او زدندی و خشتک او را دریدی و بر سرش کشیدی و فحش های عمه دار به او نهادی .. !
شیخ که حالات مرید را دیدی پا به فرار گذاشتی و دیگر هرگز مریدی را کنکور دادن نفرمود !!
- ۹۳/۰۱/۱۴